زبان قرآن
چرا قرآن به زبان عربي نازل شد؟ پاسخ اين سؤال در پنج آيه از قرآن آمده است. آية 4 سورة ابراهيم از قانوني كلي و عام در مورد ارسال رسل خبر ميدهد:
و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم تا ]بتواند احكام و معارف الهي را[ براي آنان بيان كند…
بر طبق اين آيه و به حكم عقل، نميتوان پيامبري آلماني براي قومي عرب زبان فرستاد، زيرا در اين صورت مردم سخنان او را نميفهمند و او نيز نميتواند با آنان ارتباط مؤثري برقرار كند. آيات 198 و 199 سورة شعرا نيز در تأييد همين دليل عقلي آمده است:
و اگر آن ] قرآن [ را بر برخي از غير عرب زبانها نازل ميكرديم و او آن را بر ايشان ميخواند، به آن ايمان نميآوردند.
و باز در آية 44 سورة فصلت، همين مطلب با تعابيري ديگر مورد تأكيد قرار ميگيرد:
و اگر ما قرآن را به زبان عجمي ]غير عربي[ نازل ميكرديم، ميگفتند: چرا آيات آن به روشني بيان نشده است؟ آيا ]كتابي، و يا: پيامبري[ عجمي ]براي امتي[ عربي؟!…
اگر قرآن ـ به عنوان مثال ـ به زبان چيني نازل شده بود، بر طبق اين آيه ـ و باز به حكم عقل و وجدان بشري ـ مردم عربزبان حق داشتند كه اعتراض كنند و بگويند: «چرا آيات آن به روشني (و قابل فهم براي ما) بيان نشده است.» حال آيا مردم چين كه فهم زبان عربي براي آنها فوقالعاده دشوار است، حق ندارند بگويند: «چرا آيات قرآن به روشني بيان نشده است؟ آيا پيامبري ] يا: كتابي[ عربي براي امتي چيني؟» همينطور اگر ژاپنيها، كرهايها، هنديها، انگليسيها، فرانسويها و… ـ كه اكثريت مطلق جمعيت جهان را تشكيل ميدهند ـ مدعي شوند كه قرآن فقط براي هدايت اعراب نازل شده است نه براي ما (زيرا زبان عربي براي ما روشن و قابل فهم نيست و فرهنگ ما نيز با فرهنگ اعراب فرسنگها فاصله دارد) چه پاسخي ميتوان به آنها داد؟ خصوصاً اگر مدعاي آنها با آية 7 سورة شوري تأييد شود:
و بدين گونه قرآن ]را به زبان[ عربي به سوي تو وحي كرديم تا ]مردم[ مكه و كساني را كه پيرامون آنند هشدار دهي و از روز گردآمدن ]خلق[ كه ترديدي در آن نيست بيم دهي….
آية فوق در تأييد اين مطلب كه پيامبر اسلام (به دليل عرب زبان بودن) فقط براي هدايت اعراب مبعوث شده و قرآن نيز فقط براي راهنمايي و انذار قوم عرب نازل گرديده است، صراحتي انكار ناشدني دارد[1] و اگر اين آيه را همراه با آيات ديگري كه پيش از اين آورديم قرائت كنيم و به دليل عقلياي كه در آنها آمده است، توجه نماييم و فراموش نكنيم كه دليل عقلي تخصيصبردار نيست، آنگاه شك نخواهيم كرد كه به حكم عقل و صريح آيات، اسلام نميتواند ديني جهاني باشد، زيرا مانيفيست آن به زباني است كه اكثريت مردم جهان قادر به فهم آن نيستند (بگذريم از اينكه حتي خود اعراب نيز در فهم قرآن درمانده و به دهها فرقه تقسيم شده اند) و اينجاست كه آية اول سورة فرقان نه تنها خود مشكل عقلي پيدا ميكند، بلكه در تناقضي آشكار با آيات ديگر ظاهر ميشود:
مبارك ] بزرگ [ است خدايي كه فرقان ] قرآن [ را بر بندهاش نازل كرد تا هشداردهندة جهانيان باشد.
طبق اين آيه (و بنا به ادعاي مسلمانان) ، قرآن براي انذار و هدايت همة مردم جهان نازل شده و اين با توجه به مطالبي كه در پيش آمد، مورد قبول نيست. ممكن است بگوييد كه مردم سراسر جهان ميتوانند (و ميبايد) زبان عربي را بياموزند تا قادر به فهم آيات قرآن شوند. اما پذيرش اين سخن چندان آسان نيست. زيرا:
1. آموختن زبان عربي در حدي كه آدمي بتواند قرآن را بفهمد و معنا كند، براي بسياري از مردم جهان كاري فوقالعاده دشوار و مستلزم سالها تلاش و كوشش مستمر و بيوقفه است. آيا ميتوان همه مردم جهان را موظف به فراگيري زبان عربي كرد؟
2. براي فهم قرآن، آموختن زبان و ادبيات عرب به تنهايي كافي نيست، بلكه آشنايي وسيع و عميق با فرهنگ مردم عربستان در زمان نزول قرآن (هزار و چهارصد سال پيش)، حوادث تاريخي و شأن نزولها، قرائن حاليه و مقاليه، قواعد اصولي و تفسيري و… نيز لازم است. آيا ميتوان از همة مردم جهان خواست تا سالهاي طولاني ازعمر خود را صرف تحقيق در اين امور و فراگيري مقدمات لازم براي فهم و تفسير قرآن كنند؟ (فراموش نكنيد كه در اينجا پاي انتخاب دين و کشف راه سعات در ميان است، و در چنين موقعيتي پيروي و تقليد از فهم ديگران، منع عقلي، شرعي، وجداني و اخلاقي دارد).
3. اگر قرار بود آخرين كتاب آسماني به زباني خاص نازل شود و مردم كشورهاي ديگر مجبور به فراگيري آن زبان شوند، چرا خداوند آخرين پيامبر را از ميان مردم چين برنگزيد و آخرين كتاب آسماني را به زبان چيني نازل نكرد تا معارف آن براي عدة بيشتري از مردم جهان (چين و كشورهاي آسياي جنوب شرقي) قابل فهم باشد و عربها كه جمعيتي بسيار كمتر دارند، مجبور به آموختن زبان چيني شوند؟ آيا اين به حكمت و عدالت نزديكتر نبود؟ ممكن است بگوييد كه معارف قرآن فقط در قالب زبان عربي قابل بيان بوده و زبانهاي ديگر ظرفيت بيان آن حقايق و معارف را نداشته و ندارند. اما اين صرفاً يك ادعاي غيرقابل اثبات و بلكه واضح البطلان است. كداميك از حقايق يا معارف قرآن به هيچ وجه با زبان چيني يا ژاپني يا ... قابل بيان نيست؟ حتي اگر فرض کنيم که بعضي از مفاهيمي که مورد نظر خدا بوده فقط در زبان عربي معادل واژگاني داشته است (مانند واژه الله) باز هم مشکلي پيش نميآمد. زيرا امکان استفاده از اين لغات (در موارد ضروري) وجود داشت. مگر در همين قرآن کنوني کلمات خارجي و بيگانه بکار نرفته است؟
4. آيا خدا نميتوانست در زمان واحد (يعني در دوران پيامبر اسلام) براي هريك از امتها پيامبري از ميان خودشان برگزيند و مضامين اصلي و ريشهاي قرآن را در كتابهايي به زبانهاي مختلف نازل كند (و مضامين حاشيهاي و فرعي را مطابق فرهنگ همان مردم بيان نمايد)، تا مشكل فهم كتاب آسماني براي مردمي كه به زبانهاي ديگر صحبت ميكنند، پيش نيايد؟ آيا خدا نميتوانست براي مردم ژاپن، پيامبري از ميان خودشان برگزيند و كتابي آسماني به زبان ژاپنيها نازل كند و همين كار را براي مردم چين، آمريكا، انگليس، هند، ايران، فرانسه، آلمان و كشورها و ملتهاي ديگر كند؟ آيا غير منطقي نيست كه خدا كتابي به زبان و فرهنگ عربي نازل كند و سپس از مردم سراسر جهان با صدها زبان و فرهنگ ديگر _ كه گاه فاصله شان با زبان و فرهنگ عرب مصافتي ناپيمودني است _ بخواهد كه به آن كتاب ايمان بياورند و محتواي آن را بفهمند و به آن عمل كنند، در حالي كه حتي خود اعراب در فهم آن كتاب مشكل دارند؟
5. مسلمانان مدعي هستند كه :
قرآن كلام الهي و معجزة جاودان اسلام است، اما فقط افرادي كه آشنايي وسيع و عميق با زبان و ادبيات عرب و اصول و قواعد فصاحت و بلاغت و انواع فنون و صناعات ادبي در اين زبان دارند، پي به اعجاز آن ميبرند.
اكنون فرض كنيد كه ما براي تبليغ اسلام و قرآن در ميان ژاپنيها، چينيها و يا هنديها (و دعوت آنها به آخرين دين الهي) ادعا ميكنيم كه قرآن معجزه است. در مقابل چنين مدعايي آنها ميپرسند: كجاي قرآن معجزه است؟ آنگاه مجبور ميشويم به آنها بگوييم: اگر ميخواهيد به اعجاز قرآن پي ببريد و متوجه شويد كه اين كتاب حقيقتاً از طرف خدا نازل شده است، بايد حداقل پنج تا ده سال از عمر خود را صرف آموختن زبان و ادبيات عرب كنيد و با انواع فنون و صناعات ادبي و قواعد اصولي و تفسيري و… آشنا شويد تا پس از آن با خواندن متن قرآن بفهميد كه اين كتاب نميتواند ساختة ذهن و زبان بشر باشد! مخاطبان خواهند پرسيد: از كجا معلوم كه ما پس از صرف سالها از وقت و عمر گرانبهاي خود و آموختن زبان و ادبيات عرب، با تأمل در قرآن به اين نتيجه برسيم كه اين كتاب، معجزة آسماني است؟ با كدام انگيزه و محرك، تلاشي جدي و بيوقفه را جهت فراگيري مقدمات فهم قرآن شروع كنيم؟ چه تضميني وجود دارد كه با قبول اين پيشنهاد و اجراي آن به نتيجة مثبت ميرسيم و سالها از عمرمان بيهوده ضايع نخواهد شد؟ اين شك و ترديدها و سؤالات، از آنجا قوت ميگيرد كه ميبينيم در ميان خود اعراب، بسياري از دانشمندان علوم مختلف و اديبان و شاعران و نويسندگان و سخنوران برجسته وجود دارند كه نهتنها قرآن را معجزه نميدانند، بلكه معتقد به وجود انواع و اقسام ضعفهاي ادبي و محتوايي در اين كتاب هستند. آيا ميتوان همه آنها را متهم به عناد و لجاج و بيانصافي و نفهمي و ... کرد؟
6. چطور ممكن است كه ديني براي همة مردم جهان نازل شود، اما معجزة آن به گونهاي باشد كه اكثريت قريب به اتفاق مردم جهان قادر به تصديق آن نباشند و در نتيجه پيروان آن براي تبليغ دين خود، مجبور شوند كه به مخالفان وعدة سر خرمن دهند؟ چگونه ممكن است ديني جهاني باشد، اما تعاليم آن به زباني نازل شود كه براي بيشتر مردم جهان غير قابل فهم است؟ فراموش نكنيد كه ترجمة قرآن به زبانهاي ديگر نيز نميتواند مشكلي را حل كند. زيرا اولاً ترجمة قرآن به گونهاي كه كاملاً دقيق و بيعيب و نقص و وفادار به متن باشد، امكانپذير نيست و اين واقعيت، هم مورد قبول و اعتراف خود مسلمانان است و هم پشتوانههاي علمي و زبان شناختي دارد. ثانياً ترجمة قرآن حتي اگر دقيق و كامل باشد، بنا به ادعاي همة عالمان و مفسران قرآن، جنبة اعجازي آن را از بين ميبرد. به عبارت ديگر صرفنظر از اينكه متن اصلي و عربي قرآن واقعاً معجزه هست يا نيست، اين مسلم است كه ترجمههاي قرآن به هيچ وجه نميتوانند حاكي از اعجاز آن باشند. بنابراين اگر قرآن را به عنوان مثال به زبان تركي آذربايجاني ترجمه كنند، مردم آذربايجان با خواندن اين ترجمه هرگز به اعجاز قرآن ـ البته با اين فرض كه واقعاً اعجازي در كار باشد ـ پي نميبرند و در ضمن بسياري از مطالب آن را ـ به دليل ضعفها و نقائص غير قابل اجتناب در ترجمه ـ آنطور كه بايد نميفهمند. توجه کنيد که وقتي مخالفان قرآن با استناد به همين ترجمهها به نقد قرآن ميپردازند و از محتواي اين کتاب اشکال ميگيرند، مسلمانان در پاسخ ميگويند: سئوالات و اشکالات شما در اثر نا آشنايي با زبان و ادبيات عرب و قواعد فهم و تفسير قرآن بوجود آمده است. اگر با زبان عربي آشنا بوديد و مقدمات لازم فهم و تفسير قرآن را ميدانستيد و به خود متن مراجعه ميکرديد (نه به ترجمه هاي آن)، اين سئوالات و اشکالات برايتان بوجود نميآمد!
اكنون ببينيم مشكل عربي بودن زبان قرآن در منابع علوم قرآني چگونه حل شده است. آقاي حسين جوان آراسته در كتاب «درسنامه علوم قرآني 2» ابتدا ميگويند:
ارسال رسولان و پيامبران الهي به سوي اقوام و ملتهاي مختلف جز به زبان آنها صورت نگرفته و اين همزباني هر پيامبر با قوم خويش يك اصل كلي و فراگير بوده است ... اين قاعده كلي در ارسال رسل الهي، در زمينه انزال كتب آسماني نيز جاري گشته است ... بنابراين عربي بودن قرآن امري طبيعي بوده است، چرا كه پيامبر [اسلام] از ميان قومي مبعوث به رسالت گشت كه زبانشان عربي بود. (ص 49-50)
تا اينجا سخن ايشان به شرطي درست و منطقي است كه رسالت پيامبر و قرآن را مخصوص مردم عربزبان بدانند. ولي ايشان ناگهان در ادامه سخن ميگويند:
اين امر (يعني عربي بودن زبان پيامبر اسلام و كتاب قرآن) منافاتي با رسالت جهاني و دعوت همگاني او كه براي همه عصرها و نسلهاست و هدايتگري كتابش كه «هدي للناس» است ندارد (ص 50)
آنگاه براي توجيه آيه 7 سوره شوري كه ميگويد: «و بدينگونه قرآن عربي به سوي تو وحي كرديم تا مردم مكه و كساني را كه پيرامون آنند هشدار دهي» چنين ادامه ميدهند:
هشدار به مردم مكه كه در سوره شوري آمده است تنها از اين جهت است كه پيامبر در مراحل اوليه حركت جهاني خود مأمور به هدايت بستگان، نزديكان و مردم منطقه خويش است. معقول نيست كه پيامبري به هدايت و ارشاد مأمور گردد، آنگاه كتابي را كه مردم با زبان آن بيگانهاند، به آنان عرضه نمايد (ص 50)
اما در اينجا يك پرسش مهم پاسخ ميطلبد و آن اينكه آيا آن «اصل فراگير» و «قاعده كلي» كه ميگويد «زبان پيامبر و كتاب آسماني بايد با زبان قوم يكي باشد تا مردم در فهم تعاليم وحي دچار مشكل نشوند» فقط مخصوص اوايل دوران رسالت است و پس از اينكه بستگان و نزديكان و مردم منطقه زندگي پيامبر هدايت شدند و نوبت به هدايت مردم كشورها و مناطق ديگر با زبانهايي ديگر رسيد، قاعده كلي تعطيل ميشود و ضرورت همزباني از بين ميرود؟ آيا اين مدعا كه: «معقول نيست كه پيامبري به هدايت و ارشاد مأمور گردد و آنگاه كتابي را كه مردم با زبان آن بيگانهاند، به آنان عرضه كند» فقط مخصوص عربزبانها است و شامل مردم اقوام ديگر با زبانهاي ديگر نميشود؟
آقاي آراسته جوان براي عربي بودن زبان قرآن توجيه ديگري هم ميآورند كه خواندني است:
در مورد عربي بودن قرآن به اين واقعيت نيز بايد توجه شود كه زبانشناسان عقیده دارند که زبان عربی از دامنه و گسترهای بسیار وسیع برخوردار است و از اين جهت برساير زبانها تفوق و برتري دارد. به عنوان مثال افعال در زبان عربي به جاي شش صيغه، چهارده صيغه دارند؛ تمام اسمها مونث و مذكر دارند و افعال و ضماير و صفتها هم مطابق آنها ميباشند. فراواني مفردات و اشتقاق كلمات، دستور زبان و فصاحت و بلاغت آن نيز اين زبان را از ديگر زبانها متمايز ميسازد. (ص 50
در اين مورد دو نكته مهم قابل تأمل است:
الف) كدام زبانشناسان و چگونه توانستهاند با مقايسه دهها و صدها زبان در سراسر جهان و با در نظر گرفتن همه معيارهاي لازم (نه فقط تعداد صيغههاي فعل و مونث و مذكر بودن اسمها و ...) حكم به برتري و تفوق زبان عربي بر ساير زبانها بدهند؟ نكند منظور ايشان زبانشناسان مسلمان و مومني هستند كه فقط به زبان عربي و يا حداكثر يك يا دو زبان ديگر احاطه دارند؟!
ب) اصولاً برتر بودن زبان عربي نسبت به ساير زبانها (حتي اگر مدعايي درست باشد) چه ربطي به مشكلات مطرح شده دارد؟ پرسش اصلي اين است كه مردم غيرعرب (مثل چينيها يا سوئديها) چگونه ميتوانند توسط پيامبري (و يا كتابی) عربزبان هدايت شوند؟ اصل ضرورت همزباني پيامبر (و كتاب آسماني) با قومي كه قرار است هدايت شود، كجا ميرود؟
توضيح شخصي :
(( البته در تحقيقاتي كه من انجام دادم و بزودي انها رو مي نويسم...زبان عربي هيچ برتريتي نسبت به زبانهاي ديگه ندارد بلكه كلي هم نقص اصوات و اصول و كلمات دارد كه انسان را بيچاره مي كند ، به طوري كه كه قواعد آن عربها رو هم دچار مشكل كرده و خوشان در محاوره و نوشتار د رامروز ، تغغيراتي را در زبان خود ايجاد كرده اند...به طوري كه زبان و نوشتار عربي در كشورهاي حوضه خليج فارس با زبان عربي كه در مصر استفاده مي شود فرق دارد و يا زبان و نوشتار عربي در عربستان سعودي با امارات خيلي فرق دارد...حتما" مي دانيد كه من سالها در كشورهاي عربي زندگي كردم ))
اما سومين توجيه آقاي آراسته جوان واقعا حيرت انگيز است! ايشان ابتدا به آياتي از قرآن در مورد عربي بودن زبان قرآن اشاره ميكنند كه دو نمونه آنها به قرار زير هستند:
ما آن را قرآن عربي نازل كرديم، باشد كه بينديشيد (آيه 2 سوره يوسف)
ما آن را قرآن عربي قرار داديم، باشد كه بينديشيد (ايه 3 سوره زخرف)
آنگاه در ادامه ميگويند:
دو آيه سوره يوسف و زخرف گوياي اين حقيقتند كه كسوت عربيت مستند به خداوند است و اوست كه معنا و محتواي قرآن را در پوشش لفظ عربي نازل فرموده است تا قابل تعقل و تأمل باشد (ص 51)
عجبا! يعني اگر قرآن به زبان فارسي يا انگليسي يا چيني نازل ميشد، قابل تعقل و تأمل و تدبر نبود؟ آيا اگر خداوند براي مردم آلمان كتابي آسماني با زبان آلماني نازل ميكرد، مردم آلمان نميتوانستند در مضامين آن تعقل كنند؟ اگر كتاب غيرعربي براي عربزبانها غيرقابل تعقل و تأمل ولذا غيرقابل فهم باشد، كتاب غيرآلماني هم براي آلمانيها غيرقابل تعقل و تأمل ولذا نيز غیرقابلفهم خواهد بود! چرا تبعيض؟!
---------------------------------------------------------------------------
[1] । آية 92 سورة انعام نيز گواه ديگري است بر اينکه قرآن فقط براي اعراب مکه و اطراف آن (حجاز) نازل شده است: «و اين (قرآن) خجسته کتابي است که ما آن را فرو فرستاديم... تا مردم مکه و کساني را که پيرامون آنند ، هشدار دهي.»
چرا قرآن به زبان عربي نازل شد؟ پاسخ اين سؤال در پنج آيه از قرآن آمده است. آية 4 سورة ابراهيم از قانوني كلي و عام در مورد ارسال رسل خبر ميدهد:
و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم تا ]بتواند احكام و معارف الهي را[ براي آنان بيان كند…
بر طبق اين آيه و به حكم عقل، نميتوان پيامبري آلماني براي قومي عرب زبان فرستاد، زيرا در اين صورت مردم سخنان او را نميفهمند و او نيز نميتواند با آنان ارتباط مؤثري برقرار كند. آيات 198 و 199 سورة شعرا نيز در تأييد همين دليل عقلي آمده است:
و اگر آن ] قرآن [ را بر برخي از غير عرب زبانها نازل ميكرديم و او آن را بر ايشان ميخواند، به آن ايمان نميآوردند.
و باز در آية 44 سورة فصلت، همين مطلب با تعابيري ديگر مورد تأكيد قرار ميگيرد:
و اگر ما قرآن را به زبان عجمي ]غير عربي[ نازل ميكرديم، ميگفتند: چرا آيات آن به روشني بيان نشده است؟ آيا ]كتابي، و يا: پيامبري[ عجمي ]براي امتي[ عربي؟!…
اگر قرآن ـ به عنوان مثال ـ به زبان چيني نازل شده بود، بر طبق اين آيه ـ و باز به حكم عقل و وجدان بشري ـ مردم عربزبان حق داشتند كه اعتراض كنند و بگويند: «چرا آيات آن به روشني (و قابل فهم براي ما) بيان نشده است.» حال آيا مردم چين كه فهم زبان عربي براي آنها فوقالعاده دشوار است، حق ندارند بگويند: «چرا آيات قرآن به روشني بيان نشده است؟ آيا پيامبري ] يا: كتابي[ عربي براي امتي چيني؟» همينطور اگر ژاپنيها، كرهايها، هنديها، انگليسيها، فرانسويها و… ـ كه اكثريت مطلق جمعيت جهان را تشكيل ميدهند ـ مدعي شوند كه قرآن فقط براي هدايت اعراب نازل شده است نه براي ما (زيرا زبان عربي براي ما روشن و قابل فهم نيست و فرهنگ ما نيز با فرهنگ اعراب فرسنگها فاصله دارد) چه پاسخي ميتوان به آنها داد؟ خصوصاً اگر مدعاي آنها با آية 7 سورة شوري تأييد شود:
و بدين گونه قرآن ]را به زبان[ عربي به سوي تو وحي كرديم تا ]مردم[ مكه و كساني را كه پيرامون آنند هشدار دهي و از روز گردآمدن ]خلق[ كه ترديدي در آن نيست بيم دهي….
آية فوق در تأييد اين مطلب كه پيامبر اسلام (به دليل عرب زبان بودن) فقط براي هدايت اعراب مبعوث شده و قرآن نيز فقط براي راهنمايي و انذار قوم عرب نازل گرديده است، صراحتي انكار ناشدني دارد[1] و اگر اين آيه را همراه با آيات ديگري كه پيش از اين آورديم قرائت كنيم و به دليل عقلياي كه در آنها آمده است، توجه نماييم و فراموش نكنيم كه دليل عقلي تخصيصبردار نيست، آنگاه شك نخواهيم كرد كه به حكم عقل و صريح آيات، اسلام نميتواند ديني جهاني باشد، زيرا مانيفيست آن به زباني است كه اكثريت مردم جهان قادر به فهم آن نيستند (بگذريم از اينكه حتي خود اعراب نيز در فهم قرآن درمانده و به دهها فرقه تقسيم شده اند) و اينجاست كه آية اول سورة فرقان نه تنها خود مشكل عقلي پيدا ميكند، بلكه در تناقضي آشكار با آيات ديگر ظاهر ميشود:
مبارك ] بزرگ [ است خدايي كه فرقان ] قرآن [ را بر بندهاش نازل كرد تا هشداردهندة جهانيان باشد.
طبق اين آيه (و بنا به ادعاي مسلمانان) ، قرآن براي انذار و هدايت همة مردم جهان نازل شده و اين با توجه به مطالبي كه در پيش آمد، مورد قبول نيست. ممكن است بگوييد كه مردم سراسر جهان ميتوانند (و ميبايد) زبان عربي را بياموزند تا قادر به فهم آيات قرآن شوند. اما پذيرش اين سخن چندان آسان نيست. زيرا:
1. آموختن زبان عربي در حدي كه آدمي بتواند قرآن را بفهمد و معنا كند، براي بسياري از مردم جهان كاري فوقالعاده دشوار و مستلزم سالها تلاش و كوشش مستمر و بيوقفه است. آيا ميتوان همه مردم جهان را موظف به فراگيري زبان عربي كرد؟
2. براي فهم قرآن، آموختن زبان و ادبيات عرب به تنهايي كافي نيست، بلكه آشنايي وسيع و عميق با فرهنگ مردم عربستان در زمان نزول قرآن (هزار و چهارصد سال پيش)، حوادث تاريخي و شأن نزولها، قرائن حاليه و مقاليه، قواعد اصولي و تفسيري و… نيز لازم است. آيا ميتوان از همة مردم جهان خواست تا سالهاي طولاني ازعمر خود را صرف تحقيق در اين امور و فراگيري مقدمات لازم براي فهم و تفسير قرآن كنند؟ (فراموش نكنيد كه در اينجا پاي انتخاب دين و کشف راه سعات در ميان است، و در چنين موقعيتي پيروي و تقليد از فهم ديگران، منع عقلي، شرعي، وجداني و اخلاقي دارد).
3. اگر قرار بود آخرين كتاب آسماني به زباني خاص نازل شود و مردم كشورهاي ديگر مجبور به فراگيري آن زبان شوند، چرا خداوند آخرين پيامبر را از ميان مردم چين برنگزيد و آخرين كتاب آسماني را به زبان چيني نازل نكرد تا معارف آن براي عدة بيشتري از مردم جهان (چين و كشورهاي آسياي جنوب شرقي) قابل فهم باشد و عربها كه جمعيتي بسيار كمتر دارند، مجبور به آموختن زبان چيني شوند؟ آيا اين به حكمت و عدالت نزديكتر نبود؟ ممكن است بگوييد كه معارف قرآن فقط در قالب زبان عربي قابل بيان بوده و زبانهاي ديگر ظرفيت بيان آن حقايق و معارف را نداشته و ندارند. اما اين صرفاً يك ادعاي غيرقابل اثبات و بلكه واضح البطلان است. كداميك از حقايق يا معارف قرآن به هيچ وجه با زبان چيني يا ژاپني يا ... قابل بيان نيست؟ حتي اگر فرض کنيم که بعضي از مفاهيمي که مورد نظر خدا بوده فقط در زبان عربي معادل واژگاني داشته است (مانند واژه الله) باز هم مشکلي پيش نميآمد. زيرا امکان استفاده از اين لغات (در موارد ضروري) وجود داشت. مگر در همين قرآن کنوني کلمات خارجي و بيگانه بکار نرفته است؟
4. آيا خدا نميتوانست در زمان واحد (يعني در دوران پيامبر اسلام) براي هريك از امتها پيامبري از ميان خودشان برگزيند و مضامين اصلي و ريشهاي قرآن را در كتابهايي به زبانهاي مختلف نازل كند (و مضامين حاشيهاي و فرعي را مطابق فرهنگ همان مردم بيان نمايد)، تا مشكل فهم كتاب آسماني براي مردمي كه به زبانهاي ديگر صحبت ميكنند، پيش نيايد؟ آيا خدا نميتوانست براي مردم ژاپن، پيامبري از ميان خودشان برگزيند و كتابي آسماني به زبان ژاپنيها نازل كند و همين كار را براي مردم چين، آمريكا، انگليس، هند، ايران، فرانسه، آلمان و كشورها و ملتهاي ديگر كند؟ آيا غير منطقي نيست كه خدا كتابي به زبان و فرهنگ عربي نازل كند و سپس از مردم سراسر جهان با صدها زبان و فرهنگ ديگر _ كه گاه فاصله شان با زبان و فرهنگ عرب مصافتي ناپيمودني است _ بخواهد كه به آن كتاب ايمان بياورند و محتواي آن را بفهمند و به آن عمل كنند، در حالي كه حتي خود اعراب در فهم آن كتاب مشكل دارند؟
5. مسلمانان مدعي هستند كه :
قرآن كلام الهي و معجزة جاودان اسلام است، اما فقط افرادي كه آشنايي وسيع و عميق با زبان و ادبيات عرب و اصول و قواعد فصاحت و بلاغت و انواع فنون و صناعات ادبي در اين زبان دارند، پي به اعجاز آن ميبرند.
اكنون فرض كنيد كه ما براي تبليغ اسلام و قرآن در ميان ژاپنيها، چينيها و يا هنديها (و دعوت آنها به آخرين دين الهي) ادعا ميكنيم كه قرآن معجزه است. در مقابل چنين مدعايي آنها ميپرسند: كجاي قرآن معجزه است؟ آنگاه مجبور ميشويم به آنها بگوييم: اگر ميخواهيد به اعجاز قرآن پي ببريد و متوجه شويد كه اين كتاب حقيقتاً از طرف خدا نازل شده است، بايد حداقل پنج تا ده سال از عمر خود را صرف آموختن زبان و ادبيات عرب كنيد و با انواع فنون و صناعات ادبي و قواعد اصولي و تفسيري و… آشنا شويد تا پس از آن با خواندن متن قرآن بفهميد كه اين كتاب نميتواند ساختة ذهن و زبان بشر باشد! مخاطبان خواهند پرسيد: از كجا معلوم كه ما پس از صرف سالها از وقت و عمر گرانبهاي خود و آموختن زبان و ادبيات عرب، با تأمل در قرآن به اين نتيجه برسيم كه اين كتاب، معجزة آسماني است؟ با كدام انگيزه و محرك، تلاشي جدي و بيوقفه را جهت فراگيري مقدمات فهم قرآن شروع كنيم؟ چه تضميني وجود دارد كه با قبول اين پيشنهاد و اجراي آن به نتيجة مثبت ميرسيم و سالها از عمرمان بيهوده ضايع نخواهد شد؟ اين شك و ترديدها و سؤالات، از آنجا قوت ميگيرد كه ميبينيم در ميان خود اعراب، بسياري از دانشمندان علوم مختلف و اديبان و شاعران و نويسندگان و سخنوران برجسته وجود دارند كه نهتنها قرآن را معجزه نميدانند، بلكه معتقد به وجود انواع و اقسام ضعفهاي ادبي و محتوايي در اين كتاب هستند. آيا ميتوان همه آنها را متهم به عناد و لجاج و بيانصافي و نفهمي و ... کرد؟
6. چطور ممكن است كه ديني براي همة مردم جهان نازل شود، اما معجزة آن به گونهاي باشد كه اكثريت قريب به اتفاق مردم جهان قادر به تصديق آن نباشند و در نتيجه پيروان آن براي تبليغ دين خود، مجبور شوند كه به مخالفان وعدة سر خرمن دهند؟ چگونه ممكن است ديني جهاني باشد، اما تعاليم آن به زباني نازل شود كه براي بيشتر مردم جهان غير قابل فهم است؟ فراموش نكنيد كه ترجمة قرآن به زبانهاي ديگر نيز نميتواند مشكلي را حل كند. زيرا اولاً ترجمة قرآن به گونهاي كه كاملاً دقيق و بيعيب و نقص و وفادار به متن باشد، امكانپذير نيست و اين واقعيت، هم مورد قبول و اعتراف خود مسلمانان است و هم پشتوانههاي علمي و زبان شناختي دارد. ثانياً ترجمة قرآن حتي اگر دقيق و كامل باشد، بنا به ادعاي همة عالمان و مفسران قرآن، جنبة اعجازي آن را از بين ميبرد. به عبارت ديگر صرفنظر از اينكه متن اصلي و عربي قرآن واقعاً معجزه هست يا نيست، اين مسلم است كه ترجمههاي قرآن به هيچ وجه نميتوانند حاكي از اعجاز آن باشند. بنابراين اگر قرآن را به عنوان مثال به زبان تركي آذربايجاني ترجمه كنند، مردم آذربايجان با خواندن اين ترجمه هرگز به اعجاز قرآن ـ البته با اين فرض كه واقعاً اعجازي در كار باشد ـ پي نميبرند و در ضمن بسياري از مطالب آن را ـ به دليل ضعفها و نقائص غير قابل اجتناب در ترجمه ـ آنطور كه بايد نميفهمند. توجه کنيد که وقتي مخالفان قرآن با استناد به همين ترجمهها به نقد قرآن ميپردازند و از محتواي اين کتاب اشکال ميگيرند، مسلمانان در پاسخ ميگويند: سئوالات و اشکالات شما در اثر نا آشنايي با زبان و ادبيات عرب و قواعد فهم و تفسير قرآن بوجود آمده است. اگر با زبان عربي آشنا بوديد و مقدمات لازم فهم و تفسير قرآن را ميدانستيد و به خود متن مراجعه ميکرديد (نه به ترجمه هاي آن)، اين سئوالات و اشکالات برايتان بوجود نميآمد!
اكنون ببينيم مشكل عربي بودن زبان قرآن در منابع علوم قرآني چگونه حل شده است. آقاي حسين جوان آراسته در كتاب «درسنامه علوم قرآني 2» ابتدا ميگويند:
ارسال رسولان و پيامبران الهي به سوي اقوام و ملتهاي مختلف جز به زبان آنها صورت نگرفته و اين همزباني هر پيامبر با قوم خويش يك اصل كلي و فراگير بوده است ... اين قاعده كلي در ارسال رسل الهي، در زمينه انزال كتب آسماني نيز جاري گشته است ... بنابراين عربي بودن قرآن امري طبيعي بوده است، چرا كه پيامبر [اسلام] از ميان قومي مبعوث به رسالت گشت كه زبانشان عربي بود. (ص 49-50)
تا اينجا سخن ايشان به شرطي درست و منطقي است كه رسالت پيامبر و قرآن را مخصوص مردم عربزبان بدانند. ولي ايشان ناگهان در ادامه سخن ميگويند:
اين امر (يعني عربي بودن زبان پيامبر اسلام و كتاب قرآن) منافاتي با رسالت جهاني و دعوت همگاني او كه براي همه عصرها و نسلهاست و هدايتگري كتابش كه «هدي للناس» است ندارد (ص 50)
آنگاه براي توجيه آيه 7 سوره شوري كه ميگويد: «و بدينگونه قرآن عربي به سوي تو وحي كرديم تا مردم مكه و كساني را كه پيرامون آنند هشدار دهي» چنين ادامه ميدهند:
هشدار به مردم مكه كه در سوره شوري آمده است تنها از اين جهت است كه پيامبر در مراحل اوليه حركت جهاني خود مأمور به هدايت بستگان، نزديكان و مردم منطقه خويش است. معقول نيست كه پيامبري به هدايت و ارشاد مأمور گردد، آنگاه كتابي را كه مردم با زبان آن بيگانهاند، به آنان عرضه نمايد (ص 50)
اما در اينجا يك پرسش مهم پاسخ ميطلبد و آن اينكه آيا آن «اصل فراگير» و «قاعده كلي» كه ميگويد «زبان پيامبر و كتاب آسماني بايد با زبان قوم يكي باشد تا مردم در فهم تعاليم وحي دچار مشكل نشوند» فقط مخصوص اوايل دوران رسالت است و پس از اينكه بستگان و نزديكان و مردم منطقه زندگي پيامبر هدايت شدند و نوبت به هدايت مردم كشورها و مناطق ديگر با زبانهايي ديگر رسيد، قاعده كلي تعطيل ميشود و ضرورت همزباني از بين ميرود؟ آيا اين مدعا كه: «معقول نيست كه پيامبري به هدايت و ارشاد مأمور گردد و آنگاه كتابي را كه مردم با زبان آن بيگانهاند، به آنان عرضه كند» فقط مخصوص عربزبانها است و شامل مردم اقوام ديگر با زبانهاي ديگر نميشود؟
آقاي آراسته جوان براي عربي بودن زبان قرآن توجيه ديگري هم ميآورند كه خواندني است:
در مورد عربي بودن قرآن به اين واقعيت نيز بايد توجه شود كه زبانشناسان عقیده دارند که زبان عربی از دامنه و گسترهای بسیار وسیع برخوردار است و از اين جهت برساير زبانها تفوق و برتري دارد. به عنوان مثال افعال در زبان عربي به جاي شش صيغه، چهارده صيغه دارند؛ تمام اسمها مونث و مذكر دارند و افعال و ضماير و صفتها هم مطابق آنها ميباشند. فراواني مفردات و اشتقاق كلمات، دستور زبان و فصاحت و بلاغت آن نيز اين زبان را از ديگر زبانها متمايز ميسازد. (ص 50
در اين مورد دو نكته مهم قابل تأمل است:
الف) كدام زبانشناسان و چگونه توانستهاند با مقايسه دهها و صدها زبان در سراسر جهان و با در نظر گرفتن همه معيارهاي لازم (نه فقط تعداد صيغههاي فعل و مونث و مذكر بودن اسمها و ...) حكم به برتري و تفوق زبان عربي بر ساير زبانها بدهند؟ نكند منظور ايشان زبانشناسان مسلمان و مومني هستند كه فقط به زبان عربي و يا حداكثر يك يا دو زبان ديگر احاطه دارند؟!
ب) اصولاً برتر بودن زبان عربي نسبت به ساير زبانها (حتي اگر مدعايي درست باشد) چه ربطي به مشكلات مطرح شده دارد؟ پرسش اصلي اين است كه مردم غيرعرب (مثل چينيها يا سوئديها) چگونه ميتوانند توسط پيامبري (و يا كتابی) عربزبان هدايت شوند؟ اصل ضرورت همزباني پيامبر (و كتاب آسماني) با قومي كه قرار است هدايت شود، كجا ميرود؟
توضيح شخصي :
(( البته در تحقيقاتي كه من انجام دادم و بزودي انها رو مي نويسم...زبان عربي هيچ برتريتي نسبت به زبانهاي ديگه ندارد بلكه كلي هم نقص اصوات و اصول و كلمات دارد كه انسان را بيچاره مي كند ، به طوري كه كه قواعد آن عربها رو هم دچار مشكل كرده و خوشان در محاوره و نوشتار د رامروز ، تغغيراتي را در زبان خود ايجاد كرده اند...به طوري كه زبان و نوشتار عربي در كشورهاي حوضه خليج فارس با زبان عربي كه در مصر استفاده مي شود فرق دارد و يا زبان و نوشتار عربي در عربستان سعودي با امارات خيلي فرق دارد...حتما" مي دانيد كه من سالها در كشورهاي عربي زندگي كردم ))
اما سومين توجيه آقاي آراسته جوان واقعا حيرت انگيز است! ايشان ابتدا به آياتي از قرآن در مورد عربي بودن زبان قرآن اشاره ميكنند كه دو نمونه آنها به قرار زير هستند:
ما آن را قرآن عربي نازل كرديم، باشد كه بينديشيد (آيه 2 سوره يوسف)
ما آن را قرآن عربي قرار داديم، باشد كه بينديشيد (ايه 3 سوره زخرف)
آنگاه در ادامه ميگويند:
دو آيه سوره يوسف و زخرف گوياي اين حقيقتند كه كسوت عربيت مستند به خداوند است و اوست كه معنا و محتواي قرآن را در پوشش لفظ عربي نازل فرموده است تا قابل تعقل و تأمل باشد (ص 51)
عجبا! يعني اگر قرآن به زبان فارسي يا انگليسي يا چيني نازل ميشد، قابل تعقل و تأمل و تدبر نبود؟ آيا اگر خداوند براي مردم آلمان كتابي آسماني با زبان آلماني نازل ميكرد، مردم آلمان نميتوانستند در مضامين آن تعقل كنند؟ اگر كتاب غيرعربي براي عربزبانها غيرقابل تعقل و تأمل ولذا غيرقابل فهم باشد، كتاب غيرآلماني هم براي آلمانيها غيرقابل تعقل و تأمل ولذا نيز غیرقابلفهم خواهد بود! چرا تبعيض؟!
---------------------------------------------------------------------------
[1] । آية 92 سورة انعام نيز گواه ديگري است بر اينکه قرآن فقط براي اعراب مکه و اطراف آن (حجاز) نازل شده است: «و اين (قرآن) خجسته کتابي است که ما آن را فرو فرستاديم... تا مردم مکه و کساني را که پيرامون آنند ، هشدار دهي.»